آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

255 امین روز تولد- فرمانروا در سنگر

1391/05/27 یه فرمانروای خوب، همیشه ممکنه یه سری دشمن هم داشته باشه که از سر حسادت بخوان به کشورش حمله کنن، به همین خاطر حتی مدل خوابیدن یه فرمانروا هم متفاوته تا بتونه به موقع و در کمترین فرصت بلند بشه و گارد بگیره... گاهی هم لازمه آدم توی سنگرش پناه بگیره و نقشه تهاجمی بکشه... آهان یه نقشه خوب واسه شکست دشمن پیدا کردم... باید از این تونل به جبهه دشمن نفوذ کنیم... مثل اینکه دشمن مجهز به انواع تجهیزات پیشرفته ست... دیگه باید به صحیفه سجادیه متوسل بشم و با یه ورد به جنگشون برم... آهان دشمنشکست خورد و  تسلیم شد... * بقیه در ادامه مطلب * - صبح حدودای س...
27 مرداد 1391

254 امین روز تولد- فرمانروا پشت میز و داخل سبد

1391/05/26 ---------------------------------------- - باهوش مامان، امروز بالاخره تونستی خیلی خوب و کاملا حرفه ای توپ بازی کنی. توپ رو می گرفتی، می بردی بالا و بعد پرتابش می کردی (قبلا توپ رو می گرفتی ولی خوب نمی تونستی پرتابش کنی). ...
26 مرداد 1391

253 امین روز تولد- هورااااا همه خونه رو زیر چهار دست و پات میذاری!

1391/05/25 این ردای جدیدمه که مامان جون جمیله چند ماه پیش دوخته بود که موقع چهار دست و پا رفتن بپوشم و چه جالب که درست اندازه مه... مامانی تنم کرده که موقع سر زدن به گوشه گوشه مقر پادشاهیم راحت باشم...   ---------------------------------------- - جمله جدید: "علی! جیزا" (علی! داغه) ، "علی! گه" (علی! بیا) ...
25 مرداد 1391

252 امین روز تولد- اولین چهار دست و پا رفتن

 1391/05/24 خوب، تعریف از خود نباشه من کلا فرمانروای زرنگ و محتاطی هستم و همیشه وقتی به لبه تختخواب بابا اینا می رسیدم، دیگه جلوتر نمی رفتم، مبادا که بیفتم پائین. ولی امروز با همه روزای دیگه فرق می کرد... امروز صبح که از خواب بیدار شدم یه قدرت شگرفی در وجودم احساس کردم... دست ها و پاها آنچنان قدرتی پیدا کرده بودن که یهویی احساس کردم که می تونم پرواز کنم، و این بود که خودمو به لبه تخت رسوندم تا ارتفاع مناسبی برای پرش داشته باشم... ولی همیشه اولین تجربه موفقیت آمیز نیست، شاتالاپ سقوط کردم و اوف شدم (ساعت حدود 8:15 صبح)...   ولی من بیدی نیستم که با این بادا بلرزم... ...
24 مرداد 1391

251 امین روز تولد - یک روز در قصر

1391/05/23  این لامپ LED یکی از اسباب بازیهای مورد علاقه منه. خودم کشف کردم که وقتی این طنابو بکشم روشن میشه و اگه یه بار دیگه بکشم، خاموش... رفتم تو آشپزخونه کمک مامان... فردا به روایتی از مامان نجیبه، تاریخ شمسی تبدیل یافته تاریخ قمری زادروز باباست(چی شد؟؟؟!!!)، و چون ماه رمضونه و بابا روزه، مامانی امشب واسه بابایی یه تولد کوچولو گرفته. منم پای ثابت همه جشنا... مامانی مثلا منو رو تشکم خوابونده بود، اینم یه لحظه بعدش... خوب چیکار کنم عبادت مهمتر از خوابه، تندی پاشدم مبادا از مستحبات جا بمونم... مامانی تعجب نکن، درسته هنوز چهاردست و پا نمیرم ولی نشسته که همه جای خونه رو ...
23 مرداد 1391